شاعر : مجتبی صمدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
شمعـم که آب کردهمراشعـلههایدر بـسـتـه دَرِاُمـیـد بـه من مـاجـرای در
مانـند دردسـر شـده این دردِ سـر مرا بد جورخورده بر سرمن تختههای در
یاسم که سـاقهام پُرازیـادگاری است خورده غلاف پیکرم از لا بهلای در شبها زخواب ناخوش وپُردرد میپرم با یـاد داغ مـحـسـنـم وبـا صـدای در دربود وشعله بود ولگد بود وازدحام من بودم وشرارغم ازجایجای در ازخیبرعقده داشت به دل درکه کنده شد این در شـد انـتـقـام بـدی دراِزای در
شـد باعـث تـمامی این زخـم کـاریام آن مـیـخ تـعـبـیـهشده روی بـنـای در
یارب بهوقت غسل بهداد علی برس چون پُرزتاول است تنم ازدمای در
بیمـادری زیـنب من گـردن دراست عُــمـر کـم مـرا بـنــویـسـیـد پــای در